دیدن بهترین دبیرم❤️😍😘
روزآخرپای من هنگ کرده بودآخه وقت رفتن رسیده بودفکرمیکرد مدرسه تموم بشه خوشحالمیشم فکر میکردم دیگه آزاد وسرحال میشم اما نه قضیه برعکس شدودل من بدجورگرفت خاطره هایادم اومدوترس وجودموگرفت نگاهم به ساختمان مدرسه افتاد,اندک اندک غرق درخیالات شدم!محو گذشته های دور!آرام آرام داغون شدم!قلبم لبریز ازتاب وشور!گویی این مکان هویت من بود....نمیشد رهایش کنم هویت من هزاران خاطراتم بود....مگر میشدفراموش کنم؟!دلم میخواست بروم وساختمان مدرسه راباتمام وجود به آغوش بکشموفریادبزنم :نه...نمیرم محاله ازت جدابشم!میدونم که یادته سالها باهات بودم حالامن چطورازت جدابشم؟؟دیوارای مدرسه یادتونه تکیه میکردم بهتون آهای حیاط مدرسه بهم بگوکه یادته دویدنا ...